مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

م ص ا ح ب ه

رفتم یه شرکت پتروشیمی برای مصاحبه. طبق معمول یه یک ربعی زود رسیدم و خانم منشی فکر کنم از حول بودن من یکم خندش گرفته بود. راهنمایی ام کرد که بشینم و من هم به وضوح البته با حفظ کامل ظاهر! استرس داشتم. کلی آدم رفت و اومد و فکر کنم از جمله مدیر جوانی که قرار بود با من مصاحبه کند و من سرم رو هم حتی بلند نکردم. قرار ساعت سه بود و حدود سه و پنج دقیقه وارد اتاق شدم. من حداقل ۱۵ تا مقاله به زبان های مختلف! دنیا خونده بودم در مورد اداب مصاحبه و این که معمولا باید بین ۵۰ تا ۸۵ دقیقه طول  بکشه...  

رفتم تو سلام این حرفا. مدیر بی مقدمه گفت بسکتبالیستی؟ گفتم نه! پرسید قدت چقدره؟ گفتم جسارتا یک و نود. و این طور بود که مصاحبه خوش و خرم ما آغازیدن گرفت. هیچ کدوم از سوالی که انتظارش رو داشتم ازم نپرسید. کل مصاحبه فکر کنم ۱۰ دقیقه بود و بعدش حرف هایی که من از مدیر جوان خواستم برام بگه، شاید ۱۵ دقیقه طول کشید که دل نشین بود. گفت من با هیچ کسی که تمام وقت نمی تونه کار کنه، مصاحبه نمی کنم اما رزومه شما جالب بود. به هر حال به من خیلی خوش گذشت با این که تقریبا مطمئن هستم که این کار رو نمی گیرم.

بحران هویت حیوانان در عصر جهانی شدن !!!!!!

یکی تو روزنامه روزِگار نوشته بود: 

قاطرهِ به باباش می گه: خوش به حالت که خری و نمی فهی. ولی بی هویتی بد دردیهِ...