مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

تعریف اش کن...

زندگی به مثابه یک پور.نو.گرا.فی، بی شعور و پر از دروغ و حسرت... چیزی شبیه به اتحاد تمامی لیبیدوهای جهان....

فتح من توسط خودم...

اضطراب عجیبی است در فردیت انسان. در خود بودن اش و در انتهای اندیشه که تا سینه اش را هم می شکافد و ابروان اش را در هم می کشد و طاقت را از دستان اش می رباید و پاهایش را چنان سست می کند که بی اختیار به خاک می غلتد. درست آن گاه که می خواهد با دستانی ایمان زده، ندایی در سینه و فریادی خشکیده بر لب دوباره سر و پا بایستد... کیست که به آن چه انجام می دهد ایمان داشته باشد و دلهره تنهایی انتخاب را فراموش کند... و به موقع ایمان... اراده فناناپذیر انسان به بودن ایمان، به بودن ترس و بودن با پذیرش عدم اش... و چه دردناک است که مومن در اوج ایمان اش به بی ایمانی خویش پی می برد...

اول عاشقی

آدم روزهای اولی که عاشق می شه، به هر چیز و ناچیز کوچکی راضیه. از این که آهنگی رو گوش کنه که اونم داره گوش می کنه، یا صفحاتی رو بخونه که اونم داره می خونه، یا سر کلاس به درسی گوش بده که اونم گوش داده... اما وقتی زمان می گذره... دیگه به یه کاسه سوپ آبکی راضی نیست، دلش بیشتر می خواد... دلش می خواد سرش و بذاره رو شونش و تا می تونه عطر تنش رو تنفس کنه.... می خواد نگاهش کنه، بیشتر و بیشتر، نگاهی که روزهای اول جرات ش رو نداشت...