مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

شرشرِ آب، مستراح، کالوینو، زمان ...

تویِ کلاسِ انتهایِ سالن نشسته ام، حدود دویست کیلومتر دورتر از اتاق ام. اتاقِ خوب ام... این جا این قدر ساکتِ که بلندترین صداش، صدای تیک تیک ساعت مچیِ مه... از یه فاصله ی دور، صدای مبهم شرشرِ آب می یاد... یکی داره اون دور دورا مستراح ها رو می شوره فکر کنم... یک کتاب از کالوینو رو تو تاریک می خونم... این جمله ها جلوی چشم مه... " بیش از این که، اتفاقی که  افتاده، افتاده باشد. و این همان تمایل به عقب گرداندن جریانِ زمان است..."، اما من همیشه از این که زمان هیچ وقت به عقب برنمی گرده صمیمانه ازش سپاس گزارم. این روزها فقط باید بگذره... فقط بگذره... بگذره... 

نظرات 4 + ارسال نظر

چقدر من میفهمم 200 کیلومتر دورتر از اتاق بودن رو حتی اگه فهمیدن من هیچ تاثیری نداشته باشه...

قطره 1390/08/04 ساعت 11:03 http://www.adrop.blogfa.com

تاریخ... میشه تا من زنده ام تکرار نشی؟

قطره 1390/08/17 ساعت 15:09

پست؟
نبود...؟

مکث 1390/11/14 ساعت 22:58 http://schizophrenic.com

میدونی همیشه همینه. فقط باید بگذره همینطوری که میگی فقط فقط فقط
اه دیگه حالم داره از این کلیشه ها بهم میخوره
دیگه کلیشه بخشی از زندگی نیست ُ این زندگیه که بخشی از کلیشه شده
احمقانه س

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد