مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

آزادی ... آزادی ...

آزادی ... آزادی ... این شعاری سیاسی و صدایی حق طلبانه نیست، نوای راننده تاکسی بیچاره ای است که در روز جمعه نزدیک میدان هفت تیر(بعد اون پل عابره و جلوتر از پارک کوچیکه هست، یه خیابانونه اریبه، قبل ایستگاه اتوبوس) به دنبال مسافر می گردد!!!!!

سر کار بودیم ما از ازل!!!

تو راهروی دانشکده نشسته ام و فکر می کنم 

 که تا چه اندازه دراین چهار سال سر کار بوده ایم همه مان.

عق...

می دونی... آدم گاهی حال ش از زندگی کردن بعضی ها بهم می خوره ... عق ش می گیره...

سکوت...

ادگارد گفت: (( لب فرو می بندیم و سخنی نمی گوییم، غیر قابل تحمل می شویم و آنگاه که زبان می گشاییم، از خود دلقکی می سازیم.)) مدتی بود که کف اتاق نشسته بودیم و خیره به عکس ها می نگریستیم. پاهایم به خاطر نشستن، خواب رفته بود. کلام در دهانمان همان قدر زیان بار است که ایستادن روی سبزه ها؛ هر چند سکوتمان نیز چنین است...  

 سرزمین گوجه های سبز_هرتا مولر بزرگ!!!

حسرت می خورم، پس هستم...

من، وقتی پیشرفت بی نظیر کره (مسلمن منظورم جنوبیه!) رو می بینم، بعد به تاریخ رجوع می کنم و اون ها رو در 50 سال قبل و نه در 2500 سال، با کشور ام مقایسه می کنم و می بینم که اون ها، هزار بار مفلوک تر از ما بودند و الان کجا هستند، حسرت می خورم. من وقتی شادی دسته جمعی مردم دنیا رو می بینم، حسرت می خورم... من به شادی مردمی که شب هنگام در خیابان های مادرید جمع شده بودند تا موفقیت شون رو جشن بگیرند حسرت می برم. من وقتی می بینم کشوری که تا 20 سال پیش، بیشتر از 70 درصد مردم دنیا نمی دوستن که کجای نقشه است (منظورم قطره) و حالا قراره 12 سال آینده بزرگ ترین رویداد ورزشی جهان توش بر گزار بشه، حسرت می خورم. من حسرت می خورم و حسادت می کنم به مردمی که پاسپورتشون رو با سری بالا گرفته، روی کانتر پذیرش فرودگاه می کوبند و حتی چمدان هایشان هم آن طور که باید بازرسی نمی شود. من حسرت می برم به مردمی که می توانند در خیابان دور هم جمع شوند، شادی کنند، اشک بریزند و گاه اعتراض کنند به چیزهایی که دوست اش ندارند، برای این که کشورشان را دوست دارند... من حسرت می برم به مردمی که به دولت اش کمک می کنند، تا زندگی شان کیفیت بهتری داشته باشد و هم دیگر را در کنار هم می بینند... ما همگی حسرت می خوریم ... چیزهای زیادی برای حسرت خوردن داریم... خیلی.... و چیزکی برای افتخار... تاریخ برای افتخار کردن نیست، تاریخ برای زندگی کردن در حال نیست... تاریخ خوب است که نگاه و گاهی هم پاس داشته شود و اندک مواقعی راهنمایی برای تکرار نکردن گذشته های ناموفق.... من به مال های! دیگران حسرت می خورم، به سرعت اینترنت، به کتاب خونه ها، به سیستم حمل نقل (نظیر بی ار تی و مترو و تاکسی های آشغال!!!)، به سینمای معناگرایشان که هزاران بار از سینمای به اصلاح ارزشی ما با ارزش تر است... من فقط حسرت می خورم و آه می کشم... آه ...!!

همیشه دوست دارم بعد کار تنها باشم...

همیشه دوست دارم بعد کار تنها باشم،

وقتی حسابی خسته شدم و دیگه حتی نمی تونم چشمامو باز نگه دارم،

حوصله حرف های مفت و بی خودی و چرند رو ندارم،

دلم می خواد یه گوشه ولو بشمو آهنگ گوش بدم،

از تعریف و تمجید و آه ه ه پسر تو محشر بودی متنفرم،

من دوست دارم بعد از هر دزدی بزرگی که انجام می دم،

 تنها باشم