مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

در آرزوی یک جفت پوتین در غربت...

همین دی روز اسیر شده بود. اسیرها را در دو صف به فاصله ی دو متر از یک دیگر نظم داده بودند. پوتین هایش را در آورده و یک جفت دمپایی پلاستیکی پاره که با سیم خاردار زیره اش را به رویش بسته بودند، به پایش کرده بودند. حتی از دور هم گوشت های تکه شده ی پاها که به سیم چسبیده بودند به وضوح قابل دیدن بود. او تنها زیر لب یک آرزو را دعا گونه تکرار می کرد؛ (( کاش یکی از این حرومزاده های جلویی بمیره و پوتین ش رو بدن به من)).

نظرات 1 + ارسال نظر

چه حماقتی اگه فک کنی درصورت مرگش پوتین هاش میرسه به تو!
سعی در کج کردن خارهای دمپاییت کن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد