مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

مردد

درباره ی زندگی و مرگ، داستانِ بودن و زیستن و رفتنِ آدم ها، داستانِ تفّکراتُ و نگاه هایِ شان

ای بابا...

خیلی بدِ، هر چیزی رو که می خوام و بهش می رسم دیگه نمی خوام ش!!! یه روز سالِ سوّمِ دبیرستان بودم به یکی از معلّم هام گفتم اگه دانشگاه قبول بشم دیگه چیزی از زندگی نمی خوام. خندید و گفت حالا این و می گی... هنوز بچّه ای... دانشگاه قبول شدم، آرزو می کردم زودتر تموم بشه، بعد ارشد، فکر می کردم اگه قبول بشم خیلی خوش حال می شم، اما باز هم نشدم... این فقط درس خوندن بود، یه قسمتِ زندگی... ولی حالِ بقیه قسمت ها هم بهتر از این نیست...

نظرات 6 + ارسال نظر

پس مرگ رو بخواه چون اگه بهش برسی فک کنم دیگه بعدی نداره که چیزی بخوای...

این مقوله هم بخشی از چقدر زود ، دیر می شود هاست...

م ن 1390/06/16 ساعت 13:44

قبولی تون مبارک باشه انشا الله .....بقیه حرفات هم که لوس بازی یه.

ضحی 1390/06/18 ساعت 00:31

یکی از دوستام میگفت: من عاشق این خصلت عدم رضایت هیچوقت آدمام!
که البته زر میزد به نظرم!

سلام
ایشالا یه پروگرمی پیش بیاد شما خیلی خوشحال بشی.

قطره 1390/08/03 ساعت 23:14 http://www.adrop.blogfa.com

ای بابا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد