من دیوانه ی تاریکی هستم تاریکیِ مطلق یه جایی که نور طبیعی نباشه یه جایی که اثری از خورشید نباشه فقط گاهی شمع... شمعِ داغِ سوزان جایی سراسر پوشیده از چوبِ خیس و سرد پر از کاه روی زمین پر از طناب های آویزان پر از صدایِ فریادهایِ محبوس در گلو و زمانی برای زجّه های هولناک و برای خفه کردنِ ارادیِ زجه های هولناک و گاهی هم، غیر ارادی خفه شدن شان آه... نه! |