امشب، این آوازِ من است...

من دیوانه ی تاریکی هستم 

تاریکیِ مطلق 

یه جایی که نور طبیعی نباشه 

یه جایی که اثری از خورشید نباشه 

فقط گاهی شمع... شمعِ داغِ سوزان 

جایی سراسر پوشیده از چوبِ خیس و سرد 

پر از کاه روی زمین 

پر از طناب های آویزان 

پر از صدایِ فریادهایِ محبوس در گلو 

و زمانی برای زجّه های هولناک 

و برای خفه کردنِ ارادیِ زجه های هولناک و گاهی هم، غیر ارادی خفه شدن شان 

آه... نه!