فتح من توسط خودم...

اضطراب عجیبی است در فردیت انسان. در خود بودن اش و در انتهای اندیشه که تا سینه اش را هم می شکافد و ابروان اش را در هم می کشد و طاقت را از دستان اش می رباید و پاهایش را چنان سست می کند که بی اختیار به خاک می غلتد. درست آن گاه که می خواهد با دستانی ایمان زده، ندایی در سینه و فریادی خشکیده بر لب دوباره سر و پا بایستد... کیست که به آن چه انجام می دهد ایمان داشته باشد و دلهره تنهایی انتخاب را فراموش کند... و به موقع ایمان... اراده فناناپذیر انسان به بودن ایمان، به بودن ترس و بودن با پذیرش عدم اش... و چه دردناک است که مومن در اوج ایمان اش به بی ایمانی خویش پی می برد...