حسرت می خورم، پس هستم...

من، وقتی پیشرفت بی نظیر کره (مسلمن منظورم جنوبیه!) رو می بینم، بعد به تاریخ رجوع می کنم و اون ها رو در 50 سال قبل و نه در 2500 سال، با کشور ام مقایسه می کنم و می بینم که اون ها، هزار بار مفلوک تر از ما بودند و الان کجا هستند، حسرت می خورم. من وقتی شادی دسته جمعی مردم دنیا رو می بینم، حسرت می خورم... من به شادی مردمی که شب هنگام در خیابان های مادرید جمع شده بودند تا موفقیت شون رو جشن بگیرند حسرت می برم. من وقتی می بینم کشوری که تا 20 سال پیش، بیشتر از 70 درصد مردم دنیا نمی دوستن که کجای نقشه است (منظورم قطره) و حالا قراره 12 سال آینده بزرگ ترین رویداد ورزشی جهان توش بر گزار بشه، حسرت می خورم. من حسرت می خورم و حسادت می کنم به مردمی که پاسپورتشون رو با سری بالا گرفته، روی کانتر پذیرش فرودگاه می کوبند و حتی چمدان هایشان هم آن طور که باید بازرسی نمی شود. من حسرت می برم به مردمی که می توانند در خیابان دور هم جمع شوند، شادی کنند، اشک بریزند و گاه اعتراض کنند به چیزهایی که دوست اش ندارند، برای این که کشورشان را دوست دارند... من حسرت می برم به مردمی که به دولت اش کمک می کنند، تا زندگی شان کیفیت بهتری داشته باشد و هم دیگر را در کنار هم می بینند... ما همگی حسرت می خوریم ... چیزهای زیادی برای حسرت خوردن داریم... خیلی.... و چیزکی برای افتخار... تاریخ برای افتخار کردن نیست، تاریخ برای زندگی کردن در حال نیست... تاریخ خوب است که نگاه و گاهی هم پاس داشته شود و اندک مواقعی راهنمایی برای تکرار نکردن گذشته های ناموفق.... من به مال های! دیگران حسرت می خورم، به سرعت اینترنت، به کتاب خونه ها، به سیستم حمل نقل (نظیر بی ار تی و مترو و تاکسی های آشغال!!!)، به سینمای معناگرایشان که هزاران بار از سینمای به اصلاح ارزشی ما با ارزش تر است... من فقط حسرت می خورم و آه می کشم... آه ...!!