امروز وقتی از جلوی یه مغازه سی دی فروشی رد شدم... بچه هایی رو دیدم که حسرت توی چشماشون موج می زد... روی سکو به فاصله دو متری ویترین نشسته بودن.. یکی شون جوراب دست ش بود یکی آدامس و یکی دیگه نمی دونم... داشتن کارتونی رو که از ال سی دی فروش گاه پخش می شد می دیدن... دنیای ماشین ها بود... همون موقع یه بچه ای با باباش از تو مغازه و به همراه 4 یا 5 تا سی دی اومد بیرون... من فقط نگاه ام به صورت بچه ها بود.... فکر کنم یکی شون داشت گریه می کرد
جالبه؟نمیدونم...
گاهی به این زندگی میشه گفت جالب...گاهی نمیشه گفت.
نگاه کردن به ثمره ی نظم نوین برای امثال من دیوانه کنندست.
بله خوب...
خوش به حال فیل!
وای به حال من!